یکی آن سمت با انواع قهوهای و خردلی و کِرِم، «اسبها» را گرهبهگره نقش میزند و دیگری با انواع سبزها، درختان بلند و سرسبزِ «کوچه باغهای ابیانه» را روی دار نیمهکاره پیاده میکند، آن یکی تابلویی از نقاشی «شاعر جوان» را شروع کرده و از سنگفرشهای زمین تا دامنهای زرشکی و صورتی و سفید و یاقوتی زنان پیش برده است.
در گوشهای «بازار مسگرها» با انواع رنگهای مسی و قهوهای و «گردش در قصر» با رنگهای شاداب و روشن و دو «گل و گلدان» با رگههای باریک ابریشمینشان، قاب شده، برای ارسال آماده هستند تا به دست سفارش دهنده در سرپل ذهاب و تبریز و رشت و تهران برسند.
اینجا حتی اگر اسم همه رنگها را هم بلد باشید، باز اسم کم میآورید. نه تنها در تابلوهای درشت بافت و نیمه درشت یا ظریف، ابریشمیهای نفیس یا آن تابلوهای پرداخت شده با نقشهای برجسته یا نقشهٔ نقاشیهای مینیاتوری «فرشچیان»؛ رنگها هنرمندانه کنار هم چیده شدهاند بلکه حتی رنگهای متنوع الیاف آویخته روی دارهای خالی هم با ترکیبی خوب کنار هم قرار گرفتهاند.
حتی گلهای رنگارنگ روی زمینه مشکیِ روسریِ زنی که به استقبالم آمده هم خوش ترکیب کنار هم نشسته است.
اما بهترین ترکیب برای دستهایی است که در ترکیبِ سخت و زیبایِ کار و هنر همراهند و ابزار مهمی برای هنرمندانه زیستن هستند، دستهای که از هنرشان نان سرسفره میبرند و به دیگران هم کمک میکنند تا مثل آنان هنری بیاموزند و از این طریق زندگیشان را بچرخانند. اینجا یک کارگاه قالیبافی است در یکی از شهرهای استان قزوین.
میگفتند اگر پای دار بنشینم، درد گردنم بیشتر میشود
یک دختر جوان که روی تشکچهای مقابل دارِ قالی نشسته، همانطور که پشتش به من است، از اثرات قالیبافی روی خودش اینطور میگوید: «از خانه ماندن و خوابیدنِ زیاد، دردِ گردن گرفته بودم و با قالیبافی حالم خوب شد؛ شوهرم فکر میکرد اگر پای دار قالی بنشینم، درد کمر و گردنم بیشتر میشود؛ اما دردم از بیکاری بود و همین که شروع کردم به یادگیری دردهایم خوب شدند.»
میگویند دیگری هم که آنطرفتر نشسته مدتها بوده که از زندگیاش ناراضی بوده و میخواسته از همسرش جدا شود ولی نمیتوانسته تصمیم بگیرد، حالا اما از وقتی این کار را شروع کرده جدا از داشتن درآمد، اعتمادبهنفس و قدرتِ تصمیمگیریاش برای ادامه دادن زندگی یا ترک آن هم بیشتر شده است.
«مونا مرادی» هم میگوید زن خانهداری بوده که از کار خانه، حوصلهاش سر رفته و به دنبال فرار از بیکاری، با خانمهای همسایه پای دارِ قالی نشسته و آنچنان روحش لابهلای تاروپودها گره خورده و تا حالا که مدیر این کارگاه است، دلِ دلکندن از آن را ندارد. او امروز با فرشبافهایی همکار است که پیشتر باهم استاد و شاگرد بودند ولی حالا کنار هم، پشت یک دار مینشینند و رجبهرج قالی را بالا میبرند.
این مدرس قالی، گلیم و گبه که ۴۰ سال سن دارد، ۹ سال است قالیبافی را شروع کرده و تا به حال به بسیاری از زنان و مردان آموزش داده و بعد از یادگیری زمینه اشتغال هم برایشان فراهم کرده است.
قالیبافان این کارگاه کوچک ۲۵ نفرند که به طور غیرمتمرکز باهمدیگر در خانه و کارگاه هر روز گرهبهگره، رنگ میزنند بر دار سفید قالی و نقشههای پیچیده را بر آن پیاده میکنند.
گره میزند و گره از زندگی دیگران باز میکند
مرادی همانطور که نخهای قالی را گره میزند، گره از زندگی دیگران هم باز میکند؛ شاغلین این کارگاه بیشتر زنان سرپرست خانوارند و یا مثل بعضی از آقایان همکار به دلیل بیماری، توانایی کار کردن در محیط بیرون از خانه را ندارند؛ اما حالا با یادگیری این هنر در منزلشان کار میکنند؛ درآمد و حس مفید بودن دارند.
این مدیر جوان آموزشگاه قالیبافی از کارآموزانش میگوید که بعضیشان خرج خانه را میدهند یا با پول فروش تابلو فرشها توانستهاند برای بچههایشان جهیزیه بخرند و یا هنرِ دستِ خودشان را به عزیزانشان هدیه بدهند. او با خنده تعریف میکند که یکی از هنرجویانش زن سرپرست خانواری است که او باید گاهی سر ظهر زنگ بزند و کلی نازش را بکشد تا بیدار شود و برود بنشیند مقابل دار قالی و چند رج ببافد: «بهش میگم قربونت برم، عزیزم من، درآمد خودت هیچ، حداقل کار کن سفارش مشتری عقب نیفته.»
خاطراتی که تعریف میکند همه خوش است حتی وقتی از روزهای سخت شروع کارش میگوید که همراه با یک شریک دیگر تنها با نفری ۲۰۰ هزار تومان سرمایه اولیه و پول پیش یک میلیون تومان، این کارگاه را راه انداخته؛ همینجا آموزش داده و خودش در کنار کارآموزانش پشت دار نشسته و تابلو بافته و فروخته و با هر گره سرمایه زیاد کرده است.
فاطمه بهرامی ۳۸ ساله پای یکی از همین دارها نشسته و وقتی با دست چپش پود را گرفته و با دست راست دفه را روی پود میکوبد، از کوچکترین قالیبافِ این کارگاه؛ پسر ۱۱ سالهاش میگوید که از دیدن کار مادرش به وجد آمده و حالا یک تابلو فرش کوچک بافته است.
دلمان نمیآید هنرمان را زیر پا بیندازیم
هنرجویان این کارگاه که هر کدامشان چند قالی بافتهاند اما روی یک فرش ماشینی نشستهاند، یکیشان دست از کار میکشد و نگاهم میکند و با تأکید میگوید: «اصلاً دلمون نمیآد پا روی فرش دست بافت بذاریم.»
شنیده بودم که فرشبافها تنها هنرمندانی هستند که اجازه میدهند هنر دستشان زیر پا بماند؛ اما نسل جدیدشان گویا زیر بار این حرفها نمیروند. هرچند مرادی میگوید چند فرش برای خودش بافته اما لوله شده در گوشهٔ اتاق مانده است و بهرامی میگوید که اصلاً دلش نمیآید فرش دست بافت زیر مبل پهن کند. تابلوهای فرش بافته یا نیمه بافته شده در گوشه و کنار نشان از آن دارد که بیشترشان ترجیح میدهند هنرشان قاب شده روی دیوار باشد تا زیر پا.
هنرجویان شاهدند که حتی کارآموزانی که این رشته را ادامه ندادند هم به محض اینکه دو رج بافتند و با این کار آشنا شدند، گفتهاند که دیگر دلشان نمیآید پایشان را روی فرشهای دستبافت خانه بگذارند. هرچند استاد و شاگردانش با شوق نقشههای تازه رسیده قالیچهها را نگاه میکنند و در ذهنشان رویای بافتنش را روی دارِ بلند گوشه اتاق تصور میکنند و از دور جای خالی رویایشان را تماشا میکنند و حظ میبرند.
در این روزها که بسیاری از مشاغل با کسادی مواجهاند و بحران اقتصادی موجب بسته شدن بسیاری از کارگاههای قالی بافی شده؛ اهالی این کارگاه کوچک نه از سختی چلهکشی و دستهای خون آمده از کار و خستگی کوبیدن دفه روی پود میگویند و نه از گرانی مواد اولیه و کسادیِ بازار فروش. جز انرژی و امید در صحبتهایشان و شوقِ توسعه و پیشرفتِ کار و هنرشان چیزی نمیشنوم و این یعنی «هنرمندانه زیستن».
گزارش از نفیسه کلهر
معاونت آموزش و کارآفرینی جهاد دانشگاهی
(۰۲۱) ۶۶۷۴۷۷۴۷